کد مطلب:315038 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:182

مرا به حرم حضرت ابوالفضل ببرید
شخصی می گوید در سفر كربلایی كه چند سال قبل مشرف شده بودیم یك شب به زیارت حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) رفته بودم، دیدم دو نفر جوان با هم نزاع می كنند و در مقابل ضریح ایستاده بودند.

یكی از آنها خواست كلامی بگوید كه به زمین خورد و بی هوش شد و دومی هم فرار كرد. مردم دور او جمع شدند و او را شناسایی كردند و رئیس قبیله اش را خبر كردند. او پیرمردی بود، پرسید كه قبل از افتادن به زمین چه كرد؟ چون من در صحنه بودم، جوابش دادم كه می خواست به حضرت چیزی بگوید كه نتوانست. رئیس قبیله گفت: او مورد غضب حضرت ابوالفضل (علیه السلام) واقع شده زیرا بدنش كبود و استخوان هایش خرد شده اند. او را بردیم به صحن حضرت سیدالشهداء تا فرجی حاصل شود. دو شب در آنجا بود و شب سوم اگر همین حال را تا آخر شب می داشت دیگر او مرده بود مگر اینكه شفا می یافت، ناگاه دیدم به خود تكانی داد و برخاست و نشست.

او به اطرافیانش گفت: ریسمانی بیاورید و به پاهای من بندید و مرا به طرف حرم حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) بكشید. این عمل را آنها انجام دادند، زمانی كه نزدیك صحن ابوالفضل (علیه السلام) شدند گفت: فلان مبلغ را به دوستش دهند و اندازه همان مقدار را صدقه به فقرا دهند. دوستانش تعهد كردند این عمل را انجام دهند. بعد با یك حالت تذلل عجیبی وارد حرم شد و با زبان



[ صفحه 626]



عربی خطاب می كرد و می گفت: آقا از تو توقع نبود كه این گونه آبروی مرا ببری و مرا بین مردم مفتضح نمایی.

در این موقع رئیس قبیله او را بوسید كه مورد لطف حضرت ابوالفضل (علیه السلام) واقع شده بود. من صبر كردم تا خلوت شود، كنارش رفتم و به او گفتم: من از اول جریان تا پایان بودم ولی مایلم بدانم كه اولش چه پیش آمد. برایم تعریف كن! گفت: آن جوان كه با من وارد صحن شد مدتی بود از من مبلغی می خواست آن شب زیاد اصرار ورزید كه طلبم را همین الان باید بدهی!

من ناراحت شدم و به او گفتم: از من طلبی نداری.

او گفت: به جان حضرت ابوالفضل (علیه السلام) قسم بخور. من بی حیایی كردم و می خواستم قسم بخورم كه دیگر نفهمیدم چه شد. تا امشب كه درد و ناراحتی فوق العاده داشتم و در همان عالم بی هوش دیدم كه برای تشریفات عبور شخصی سیدالشهداء مراسمی دارد انجام می شود.

سئوال كردم: چه خبر است؟

یكی گفت: حضرت ابوالفضل (علیه السلام) به زیارت برادرش می آید، من برای عذرخواهی آمدم كه دیدم حضرت ابوالفضل (علیه السلام) بالای سر من ایستاده و با تك (سر) پا به من می زنند و فرمودند:

برخیز، به خانه ای آمده ای كه اگر جن و انس به آن متوسل شوند، محروم برنمی گردند، از همانجا حالم خوب شد.